نتایج جستجو برای عبارت :

to my family

غبطه می‌خورم به آدمایی که برای آرزوهاشون مجبور به صبر نیستن. که حسرت‌های کهنه ندارن. که فرق قیمت‌های بازار تره‌بار رو با مغازه نمی‌دونن. که تاحالا قیمت‌های فروشگاه‌ها رو قبل و بعد تخفیف حساب نکردن. که هیچوقت بین قرص‌های ایرانی و امریکایی به خاطر قیمتشون ایرانی رو برنداشتن. غبطه می‌خورم به کسایی که معلوم نیست چطور با یه شغل معمولی که خیلیا توش معمولی‌ان، سوپر پولدار می‌شن و هیچ ترسی ندارن، هیچ عذاب وجدانی ندارن، غمی ندارن. غبطه می‌خو
در بررسی اقلیمی شهر بیله
سوار از آمار و داده های 13 ساله ی عناصر آب و هوایی این شهر از جمله دما ، بارندگی ، رطوبت نسبی و ... ایستگاه سینوپتیک شهر بیله
سوار که به صورت پارامترهای
حداکثر ، حداقل و میانگین ارائه شده و همچنین پوشش ابری و ساعات آفتابی ، جهت و سرعت وزش باد ، تعداد روزهای برفی و یخبندان و تعداد روزهای همراه با گرد و خاک استفاده شده است .
به نام یگانه کیمیاگر عالم ...
نگاهم نمی کنی... نگاهت را پایین انداخته ای... چهره ات گرفته و ناراحت است. لب هایت را جوری جمع کرده ای که با نگاه کردنشان غمم می گیرد. رو به رویم نشسته ای در کافه ای ... رو به رویت نشسته ام در اتاق پشت میزم ... 
ادامه مطلب
تمام برو و بیا مال منبریز و بپاش و صفا مال منبیا عادلانه که قسمت کنیمیکی مال تو، شصت تا مال منامور طویله همه مال تومدیریت روستا مال منجنوب پر از خاک ده مال توشمال خوش آب و هوا مال منزن بیوه‌ی مش رجب مال توولی دختر کدخدا مال منبز پیر نر، پنج تا مال تویکی گاو گوساله‌زا مال منالاغ  دو پا لنگ تقدیم توهمین اسب رقصنده پا مال منهمین جا تو گردشگری کن، بمانسفرها به هر ناکجا مال منببین هر دوشان مال یک شرکت استژیان مال تو، زانتیا مال منبرایت همین سیکل
وقتى زنى را ناراحت و عصبى مى کنید ولى او فریاد نمى زند، آرام آرام نگاه تان مى کند و سکوت تنها حرفى است که اطراف او چنبره زده، در باورش چیزى براى جنگیدن باقى نمانده است. شاید ارزش شما حتى از تابلوى نقاشى روى دیوار کمتر باشد و این جاى قصه باید گفت: الفاتحه.
غبطه می‌خورم به آدمایی که برای آرزوهاشون مجبور به صبر نیستن. که حسرت‌های کهنه ندارن. که فرق قیمت‌های بازار تره‌بار رو با مغازه نمی‌دونن. که تاحالا قیمت‌های فروشگاه‌ها رو قبل و بعد تخفیف حساب نکردن. که هیچوقت بین قرص‌های ایرانی و امریکایی به خاطر قیمتشون ایرانی رو برنداشتن. غبطه می‌خورم به کسایی که معلوم نیست چطور با یه شغل معمولی که خیلیا توش معمولی‌ان، سوپر پولدار می‌شن و هیچ ترسی ندارن، هیچ عذاب وجدانی ندارن، غمی ندارن. غبطه می‌خو
ما ترسیده ایم. باید هم بترسیم! از منتشر کردن هر متنى که روزى شاید مدرکى باشد علیه ما در دادگاه انقلاب اسلامى، از نشر هر عکسى که شاید شامل محتواى مجرمانه باشد در قانون اسلامى ایران. از داشتن وى پى ان. از فالو کردن یا نکردن آدم هاى خاص... ما باید هم بترسیم از سر به راه نبودن. اما مگر مى شود به عنوان یک شهروند، برق را درست مصرف کنى، آب را به یاد شهرهایى جز پایتختِ یک کشور خشکسالى زده کم مصرف کنى، غذایت را در حد توان با گرسنه ها شریک باشى، اما به وقتِ ش
براتون پیش اومده که باباتون دیر رسیده خونه، تلفنشو جواب نداده، گوشی مادرتون خاموش بوده و بهش دسترسی نداشتید و دیر کرده، بچتون رفته جایی که نمیدونید کجاست، با آدمایی که نمیدونید کی‌ان، و هنوز برنگشته، خبر زلزله فلان منطقه رو شنیدید و یهو فرو ریختید از تشابه اسمش با اسم شهری که همسرتون رفته ماموریت. شده دیگه؟ نشده؟
اون اضطراب، بی‌قراری، بغض، ترس، فکر و خیال، پشیمونیا، حسرت‌ها، دعاها، قول و قرارها با خدا، نذر و نیت‌ها، صلوات‌ها، لرزش دست
دستگاه بخور جلوی صورتم است، بخارش مستقیم مى نشیند
روى گونه هایم.
مى خواهم بخوابم که افکار هجوم مى آوردند به درگاه ذهنم.
فردا بعد از پنج روز به کار برمى گردم، که کار به من شاید. هنوز توان ندارم ولى اجبار زندگى قوى تر است.
به بیست و دوم بهمن فکر مى کنم، به چهار دهه ى گذشته، به این که از مادر پرسیدم از انقلابى که کردید راضى هستید؟ و مادر مردد مى شود در جواب و من خوشحال که آن سال ها در عدم لابد چه سرخوش تاب مى خوردم.
با خیال کابوس چندشب پیش که هنوز با
سکوت، خود سخنرانى بسیطى است مملو از واژگانى تلخ که زبان را مى گزند و هرگز راهى براى گذر پیدا نمى کنند. زمانه ى بدى است و این خلأ، رفته رفته آدمى را بسان گنجشکان زبان بریده، به دل دل زدنى همیشگى مبتلا مى سازد.

دنیا هم، به آدم هایى که تنها نگاه مى کنند، محتاج است...
برای لحظاتی، به یمنِ خطای شیرینِ یک بنگاه‌دار در معیار میلیون و میلیارد، رویای ما در یک قدمی واقعی شدن ایستاد. ایستاد و هی قد کشید، بزرگ شد، رنگین کمانی از نور و رنگ دورش پیچید و دلبری‌ها کرد. ما، خانواده‌ای شدیم که در رویای زندگی در یک خانه حیاط‌دار غرق بودیم. سرمست بودیم! 
در کوچهٔ بن‌بستی ایستاده بودیم و بعد از حساب و کتاب‌ها دیدیم نه تنها از پس خریدنش برمی‌آییم، که با باقی پول‌ها وسایل خانهٔ جدید هم نو می‌شوند. طبقه دوم شده بود برای
براتون پیش اومده که باباتون دیر رسیده خونه، تلفنشو جواب نداده، گوشی مادرتون خاموش بوده و بهش دسترسی نداشتید و دیر کرده، بچتون رفته جایی که نمیدونید کجاست، با آدمایی که نمیدونید کی‌ان، و هنوز برنگشته، خبر زلزله فلان منطقه رو شنیدید و یهو فرو ریختید از تشابه اسمش با اسم شهری که همسرتون رفته ماموریت. شده دیگه؟ نشده؟
اون اضطراب، بی‌قراری، بغض، ترس، فکر و خیال، پشیمونیا، حسرت‌ها، دعاها، قول و قرارها با خدا، نذر و نیت‌ها، صلوات‌ها، لرزش دست
یه وقتی حلیم با گوشت بوقلمون بود و حاصلِ پختن تا له شدن و قوام اومدن گندم‌ها. یه وقتی کوبیده غذای اعیونی بود و با گوشت و دمبهء درجه یک، که هرجایی هم نبود. یه وقتی توت‌فرنگیا نه خیلی درشت بودن نه ریز، اما عین ادکلن‌های اصل، عطرشون تمام اتاقو می‌گرفت. وقتی همه‌چیز کم‌کم عوض شد، وقتب دیگه حلیم‌ها شدن با آرد و گوشتِ مرغ، وقتی خبر رسید کبابی‌ها زیاد شدن و گوشت‌ها گرون، و حالا دیگه گوشتِ خیلی چیزا رو می‌شه تو کوبیده پیدا کرد، وقتی توت‌فرنگیا
خسته از درد، خسته از جارویى که به زحمت کشیده ام روى تخت به عادت تازه ام ، به قطر، خودم را رها کرده ام.
چشمانم را مى بندم و اندکى لب هایم را از هم دور نگه مى دارم. انگار که بخواهم نسیم خنک ظهرگاه کولر را ببلعم.
سردرد اشک هایم را روان مى کند. به کابوس عجیبى که چند شب پیش دیده بودم فکر مى کنم.
اسبى افتاده کنار دیوارى لخت. اسبى که تمامى پوستش کنده شده بود و ماهیچه هایش مثل عکس کتاب هاى بدن شناسى خودنمایى مى کرد.
نزدیک تر مى شوم. زین به صورت عجیبى روى پوز
نمی دونم از کجا شروع کنم؟از خوبیت از امیدت از حرفهای پر از ماهت یا از چشات که من’ کشته حتی از عصبانیتت چون اونم برام غنیمته کاش بدونی که چه قدر دوستت دارم کاش بدونی ارزشت بیشتر از این حرفهاست تو برام مثل بارونی که برام همیشه سبکی میاره مثل بارون از آسمون به دل عاشق من می باره مثل بارون صدات برای دل آدمی آرام و نرمه . چه خوبه بودنت چه خوبهه احساست و حتی لمس کردنت انقدر دوست دارم به اون شونه هام سرت را  بزاری و حرفهای دلم رو بهت بگم باهات گریه ک
روى نیمکتى روبروى طلافروشى ها به انتظار نشسته بودم که مرد سلانه سلانه آمد و کنار پیاده رو آرام گرفت.
کیسه هاى همراهش با چند کتاب پر شده بودند. سیگارى به لب گذاشت. من با طمأنیننه ترین پک زدن هاى عمرم را شاهد بودم.  دست چپ او تکه تکه لک هاى صورتى رنگى داشت، متفاوت و شاید زیبا. انگار به جایى در خلأ خیره مانده بود و براى پلک زدن فکر مى کرد.
دردى عجیب در چهره و تمامى حرکاتش کز کرده بود که سدى در برابر هرگونه قضاوتى مى شد.
کاش مى دانستم چه کتاب هایى به ه
سالها پیش، یه روز حوالی ظهر، دهن جسارتو جر دادیم، دو تا دختر چادری، رفتیم تو یکی از مردونه‌ترین کبابی‌های نارمک، و وقتی آقای سیبیلوی کباب‌زن پرسید می‌برید؟ گفتیم نه می‌خوریم!
بعد، همونطور که مردها با نگاه کج و معوجی به ما، میومدن، مینشستن، چهار پنج سیخ کوبیده رو تو شش هفت لقمه می‌خوردن و می‌رفتن، ما تیکه‌هاى بندانگشتی غذامونو با چنگال از لای لبهای به غایت دخترونه و رنگی فرو می‌دادیم و همراه تمام لقمه‌ها خجالت هم بود که بجویم و قورت
کسی کسیو سفت بچسبه، ینی عاشقانه مراقبشه. اینطور نیست؟ چشم بهش دوخته که مبادا ناراحت شه، مبادا اذیت شه، که اگه شد به دو بیاد غماشو بشوره. خوش به حالش؛ مگه نه؟!
بد به حال اونی که رها شده اما. معشوق جای اینکه کنارش باشه، خوشحالی بسازه براش، تو خوشیاش باهاش کیف کنه، دور شده، ول کرده، انگار نه انگار چیزی بوده و هست، عشقی بوده و هست. نه؟ 
نه...
همیشه هم اینطوریا نیست که به نظرمون میاد. همیشه تنها جای عاشقی کردن «آغوش» نیست.
دلت گیر میکنه و گره کور می‌خ
کسی کسیو سفت بچسبه، ینی عاشقانه مراقبشه. اینطور نیست؟ چشم بهش دوخته که مبادا ناراحت شه، مبادا اذیت شه، که اگه شد به دو بیاد غماشو بشوره. خوش به حالش؛ مگه نه؟!
بد به حال اونی که رها شده اما. معشوق جای اینکه کنارش باشه، خوشحالی بسازه براش، تو خوشیاش باهاش کیف کنه، دور شده، ول کرده، انگار نه انگار چیزی بوده و هست، عشقی بوده و هست. نه؟ 
نه...
همیشه هم اینطوریا نیست که به نظرمون میاد. همیشه تنها جای عاشقی کردن «آغوش» نیست.
دلت گیر میکنه و گره کور می‌خ
اون روز...دقیقا همون روزی که خبر رفتنت رو شنیدم گریه کردم....هفته بعدشم گریه کردم...ماه بعدشم گریه کردم...سال بعدش هم گریه کردم...تا همین امسال هر سال رو گریه کردم.لبخند اخرت وقتی برای اخرین بار دیدمت و با شوق به سمتت دویدم تا برای اخرین بار در اغوشت بکشم و تو با همون لحن خوشگل و دوست داشتنیت گفتی جلو نیا من دیگه بازنشست شدم و نمیشناسمتون...به لحن شوخت از ته دل خندیدم و بغلت نکردم اما باهات خداحافظی کردم و تا لحظه اخر چشمای عاشقم رو بهت دوختم.درست تا
دو سال پیش که اینجا رو گذاشتم و رفتم و پشت سرمو نگاه نکردم، یه ماهی دیگه بودم.. یه ماهی شکسته با یه عالمه درد ، یه ماهی ضعیف و ترسو و نگران که حیران فکر میکرد حالا باید چیکار کنه؟!  اونموقع که رفتم فکر ترک کردن اینجا نبودم در واقع اصلا فکر نمیکردم، اما یادمه  مث سنگی که به نخ آویزون باشه بزور خودمو نگه داشته بودم که سقوط نکنم، از اونموقع خیلی گذشته و من تبدیل به آدم متفاوتی شدم:) خیلی کارا کردم که قبلا انجام نداده بودم ، خیلی از اخلاقامو اصلاح کر
وَ هُوَ الَّذی
جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فی‏
ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ
الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ  (الأنعام : 97)
اوست آن که
ستارگان را براى
شما قرار داد
تا به وسیله‌ی
آن در تاریکى‏هاى خشکى و
دریا هدایت یابید.
اصلن از قدیم گفتن که دوست قدیمیش خوبه .یه چیزی مثلن حول و حوش 9 سال رفاقت مشتی .و شاید از اون دوستی های ناب چون برمگشت به دوران معصومیت چشامون.محدثه
کلاس پنجم رو یه میز مینشستیم و چقدر سر این که تو چپ دست بودی و من راست دست دعوا داشتیم ،روی میز رو با ماژیک خط میکشیدیم و طرف چپ m بود و طرف راست k...و بیزنس پر سود برچسب فروشیمون ،یعنی اگه همون فرمون رو پیش گرفته بودیم توی سود حاصل از فروش برچسب تا الان میلیاردربودیم.و بعد که راهنمایی بوفه مدرسه رو به
 
 
 
به ایستگاه که رسیدم متوجه شدم مچ دست چپم خالی است، دستبند نبود.
همان دستبند فیروزه که سنگ‌هایش به طرز قشنگی برش خورده و کنار هم چیده شده بود. همان دستبندی که لابه‌لای فیروزه‌های قشنگش نقره کاری بود، حدیدهای کوچکی به شکل گل.
همان که بعد از جدایی برایم سوغات نمی‌دانم کجا گرفته و فرستاده و انگار تازه سلیقه‌ی من دستش آمده بود.
گم شد، گمش کردم، به همین راحتی.
 
قطار به ایستگاه رسید.
سوار شدم و رو به در شیشه‌ای تمام مسیر را گریستم.
 
 
پ.هوا،
به ایستگاه که رسیدم متوجه شدم مچ دست چپم خالی است، دستبند نبود.
همان دستبند فیروزه که سنگ‌هایش به طرز قشنگی برش خورده و کنار هم چیده شده بود. همان دستبندی که لابه‌لای فیروزه‌های قشنگش نقره کاری بود، حدیدهای کوچکی به شکل گل.
همان که بعد از جدایی برایم سوغات نمی‌دانم کجا گرفته و فرستاده و انگار تازه سلیقه‌ی من دستش آمده بود.
گم شد، گمش کردم، به همین راحتی.
قطار به ایستگاه رسید.
سوار شدم و رو به در شیشه‌ای تمام مسیر را گریستم.






پ.هوا، هوای ا
ر دوش نبی علی چو بنهاد قدم
بر دوش نبی علی چو بنهاد قدم

پاکیزه ز بت نمود چون خانه‌ی حق
از قلب نبی زُدود او غصه و غم

اصنام حرم شکسته گردید ولی
از بهر قریش آن دو گردیده صنم

بر ضدّ علی که بت شکن بُد به جهان
آن مردم بت پرست قد کرده علم

تا آنکه بسوزند علی را چو خلیل
بر خانه‌ی او زدند آتش ز ستم

لیکن چو خدا یار علی بوده و هست
در ارض و سماء نام علی گشته رقم

بر سر در آن بهشت گردیده رقم
آن نام مبارک علی بحر کرم

یعنی که بدون حبّ آن نور خدا
نتوان که نهی در او
بیشتر ما تو ارتباطاتمون، شاید تو همه مدل ارتباطی که با آدما داریم، از مترو و تاکسی و خیابون تا خانواده، خودمحور و خودشیفته‌ایم.
به ما در تمام سال‌های تحصیل و حتی در خانواده، یاد ندادن وقتی یه بشقاب غذا هست قاشقا رو دو تا کنیم، بلکه بهمون یاد دادن سریع‌تر باشیم، زرنگ‌تر باشیم تا اونی که گرسنه می‌مونه نباشیم. 
اگه بتونیم آدما رو درک کنیم، دعواها و عقده‌ها و نفرت‌ها کمتره. یکی از راه‌های درک کردن هم اینه که ببینیم اگه به‌جای طرف مقابل بود
یه اهنگ هایی هم هستن گریه ادمو در میارن.
اولش تعدادشون کمه...اما کم کم تعدادشون بیشتر میشه.
هرچی بیشتر میشه شما بیشتر یاد میگیرین درونی تر گریه کنین تا مثلا یهویی وسط یه رستوران توی یه قرار خانوادگی وسط اون همه قهقه و رقص و شادی یهویی نزنین زیر گریه.یهویی همه رو بهت زده نکنین.
یه سری دلیلشو میدونن که خب خوش به حالشون...
یه سری مثل من دلیل احمقانه این رفتارشون رو نمیدونن و فقط یهویی اشکشون سرازیر میشه...
هرچی میگذره هم بیشتر اصرار به گوش دادنشون د
گیتار برقی عزیزم
یکی از خنده دار ترین اشنایی های دنیا رو داشتیم تا برای هم دیگه کسی بشیم که بشه با خیال راحت پیشش هرجور دلمون میخواد باشیم؛خوشحال و خندون یا عصبانی و داغون و افسرده 
ازون معدود ادم های خوبی که فقط کافیه بگی حالت خوب نیست یا دلت گرفته تا سریع یه فوش بذاره بغل اسمت و بگه بیا پیشم .
خوشحالم که باعث شدم اولین ترکتو بدی بیرون و همه بفهمن که چقدر خفنی که بخوام پیش کامران رسول زاده باد به غبغب بندازم و بگم رفیقمه ها


امیدوارم بهترین ب
وقتی بچه بودم و از یه چیزی ناراحت میشدم، بابام سریع سرم داد میکشید که گریه نکن... برای چی گریه میکنی؟ و این بدتر باعث میشد گریه‌ام بگیره... برای همین یاد گرفتم هیچ‌وقت نباید ببینه که دارم گریه میکنم.

یکشنبه تو هم باهام همین کارو کردی. حالا دارم یاد میگیرم تو هم نباید گریه‌هامو ببینی... غم‌ها و مشکلاتم مال خودمه و یه دیوار بلند وجود داره بین من و غم‌هام و شما همه...!
هنوز مى توانم بخندم وقتى مرا دهه هفتادى مجردى می بینند که قابلیت معرفى به آقایى براى ازدواج را دارم!
هنوز مى توانم بخندم وقتى اندکى پس از طلوع خورشید در میان میدانى، در میان خیابانى، در انبوه جمعیت رهگذر مى ایستم و بازى بچه گربه اى با مادر خویش را تماشا مى کنم.
هنوز مى توانم بخندم وقتى خدمه ى میانسال اداره سر انتخاب شیرینى از جعبه ى تعارفى اش، سربه سرم مى گذارد.
اما،
 خاطرات رنجورکوتاه مدت حضورش همچنان دردى عمیق در سینه ام به جاى گذاشته که تم
من دلگیر، در گپ غرولندگونه‌مون به کنایه بهت می‌گم: توقع داری وقتی گوگولی و مهربون و بی آزاری، باهات مهربون باشن و آزار نبینی؟ چه توقعا!
تو دلسوزانه میگی: خوبی کن. کسی که نمیفهمه بیشعوره، با بیشعور بحث کردن تف سربالاس. رد شو، خوب بمون...
خودمونیم، منم خیلی وقت نیست که گفتن این جمله‌ها رو کنار گذاشتم. منم خیلی وقت نیست که به این اعتقاد رسیدم که این حرفا مال یه ذهن دوبُعدیه.
اما بُعد سوم ماجرا...
آدمِ بیشعور خطرناک‌ترین آدمِ روی کرهٔ زمین نیست؟ آ
یاصاحب الزمان ،میدانی مولا جـــــان..مرا از کودکی به جدایی ها عادت دادند...همان جایی که می نوشتند:خوب ها .. بدها ..و من بدترین بد ها هستم ..آری ! قبول دارم بد بودنم را ..اماای آقایی که از همه کس به من نزدیک تری ..من که جز شما کسی را نمی شناسم ..بد بودم .. میدانم ..بد کردم .. میدانم ..اما جز تو کسی را ندارم ..ای امیدِ نا امیدان ..رهایی ام بخش از این دلتنگی و فراقی که اسیر آن شده ام ..آقا جان ...عجیب خستـــه ام از خودم ..میشود برای من اَمَّن یُجیب بخوانی ..؟اللهم ع
دو تیله ى سیاه در چشمانش بود.
مى گفت از زاهدان آمده اما اهل زابل است.
مى گفت شهر که خشک شد، آب که تمام شد، گرد و خاک ها آمدند و من نفس کشیدن برایم سخت شد، به ناچار به زاهدان رفتیم براى زندگى.
مى گفت، آب که بود همه چیز خوب بود، خوش و خرم همه کنار هم بودیم اما حالا...  
براى مشکلات استخوان و گردن درد آمده بود تهران. مى ترسید در تابوت سفید نفسش دیگر بالا نیاید. آمدم برایش توضیح دهم که جاى نگرانى نیست که گفت، "آسم دارم، جاى بسته نفسم مى گیرد."
پرسید ازدوا
یکی
از مقاتل که
درباره قیام امام
حسین علیه‌السلام و
حادثه عاشورا نوشته
شته است، مقتل
«ابومخنف» است. هرچند این کتاب
در زمان فعلی
مفقود شده، ولی
تمام یا قسمت‌هایی
از این کتاب
در کتب کسانی
همچون طبری و
شیخ مفید که
به این کتاب
دسترسی داشتند نقل
شده است.

این
مقتل دارای امتیازاتی
است؛ ازجمله:

1. نویسنده این
کتاب از راویان
موثق شمرده شده
است. هرچند در تشیع
و تسنن این
شخصیت اختلاف‌نظر وجود
دارد، ولی مرحوم
نجاشی که از
رجالیون معروف است
ایشان را توث
 افرادِ درگیر در صنعت فروش مستقیم اگر عامل نباشند تاثیری نمی گذارند . برخلاف کارهای معمول که باید کارت زد و در قبال تعداد ساعت حضور حقوق گرفت ، درآمد بازاریابی شبکه ای از کمیسیونی است که حاصل مشتری یابی و فروش عاملانه آنان است.  با این که عامل بودن لغت رایجی است ، اکثر فرهنگ لغت ها تعریف دقیقی از آن نداده اند . عامل بودن یعنی پیش قدم بودن. ولی معنای آن فراتر از این است ؛ یعنی ما مسئول پیامد های اعمالمان هستیم؛ یعنی ما خود ، راه خود را انتخاب می
خیلی وقتا طرف اصلا تو باغِ رنجوندنِ تو نبوده 
(کار یا حرف زشتش عمدی نبوده). 
سوای اینکه خیلیا به شدت از ناتوانی در انتخابِ کلمهء مناسب برای منظورهای متفاوت رنج میبرن و جمله سازیشون از اول دبستان به بعد پیشرفتی نکرده. 
و خیلیا هم ناتوانن در درکِ موقعیت ها و بروزِ رفتارهای مناسبِ هر موقعیت. 
ینی اینهمه آدم داریم که به قصدِ آزار و لذت بردن از تماشای رنج آدما کسیو اذیت نمیکنن، بلکه فقط یه کم بیشعورن!
و حتما انقدر بالغ و منطقی هستیم که اینو هم در ن
میگن چرخ بزرگ ترین اختراع تاریخ بوده.این به کنار بدون شک در کنار این هندزفری و موسیقی بزرگ ترین کمک شایان بشر به بشریت و این داستانا بوده باشه.شاید یه مرحم واسه زخم های روح ،ازونا که بوسشون هم کنی خوب نشه.ازونا که حتی اگه پاستیل خرسی ترین ادم دنیا هم بغلت کنه خوب نشی.نمیشه مطمئن گفت اینم
ولی ببین بیا یه خاطره رو بات سهیم شم.نمیدونم کی بود یابا چه کسی بودم و اینم نمیدونم که اصلا من بودم یا نه ولی اینو یادمه که انتخاب اهنگ به عهده من بود.و تنها چی
تموم شدش.بالاخره نوزده ساله هم شدیم،میگن بعد از هیجده سالگی دیگه تند تند میگذره.
تو سالی که گذشت با همه سختی هاش و تلخی هاش ولی پر از درد های تازه بود و باعث شد دلم بزرگ شه.
نمیدونم چی بگم ولی اونقدر که باید ذوق میداشتم ندارم:) ولی خوب هر چی نباشه روز منه و دوستش دارم 
یکم تو این اوضاع و احوال کشور سخته بخوام بگم خوشحالم که روز تولدم بارون میاد ولی کاش آرزو های هیچ کسی قاطی این سیل نره 
یه سال پیش رومه و کلی تجربه وخوشی و ناخوشی دیگه،قراره کلی چی
تموم شدش.بالاخره نوزده ساله هم شدیم،میگن بعد از هیجده سالگی دیگه تند تند میگذره.
تو سالی که گذشت با همه سختی هاش و تلخی هاش ولی پر از درد های تازه بود و باعث شد دلم بزرگ شه.
نمیدونم چی بگم ولی اونقدر که باید ذوق میداشتم ندارم:) ولی خوب هر چی نباشه روز منه و دوستش دارم 
یکم تو این اوضاع و احوال کشور سخته بخوام بگم خوشحالم که روز تولدم بارون میاد ولی کاش آرزو های هیچ کسی قاطی این سیل نره 
یه سال پیش رومه و کلی تجربه وخوشی و ناخوشی دیگه،قراره کلی چی
به اندازه‌ی ساعتی رفته بودم پیش‌شان برای شام.
موقع خداحافظی بابا پرسیدند همراهت بیایم؟
گفتم که با ماشین آمده‌ام، که نیازی نیست.
آمدند جلو، مرا در آغوش کشیدند، بیشتر از یک خداحافظی ساده به درازا کشید این آغوش.
در گوشم گفتند خدا حفظت کند.
ترسیدم شاید.
نکند بابا خواب دیده‌اند باز و خواب‌های بابا هیچ وقت بی‌دلیل نبود.
من قرار است بمیرم؟ 
اگر بیشتر در آستانه در می‌ماندم بغضم رها می‌شد و نمی‌دانم چرا.





دلم برای پدری سوخت که شاهد رفتن فرزندش
قلب تو قلب پرندهپوستت اما پوست شیرزندون تن و رها کنای پرنده پر بگیراون ور جنگل تن سبزپشت دشت سر به دامناون ور روزای تاریکپشت این شبای روشنبرای باور بودنجایی باید باشه شایدبرای لمس تن عشقکسی باید باشه بایدکه سر خستگیاتوبه روی سینه بگیرهبرای دلواپسی هاتواسه سادگیت بمیرهقلب تو قلب پرندهپوستت اما پوست شیرزندون تن و رها کنای پرنده پر بگیرحرف تنهایی قدیمیاما تلخ و سینه سوزهاولین و آخرین حرفحرف هر روز و هنوزهتنهایی شاید یه راههراهیه تا بی نها
تا
که چشمت مثل موجی مسخ از من می گذشت
جـای خون انگار
از رگـهــایم آهـــن می گذشت
مـی گذشـتی از
ســرم گـویی که از روی کویر
با غروری سر به
مهر ابری سترون می گذشت
یا که عـزرایـیل
با مـردان خود با سـاز و برگ
از میــان نقـب
رازآلــود معـــدن مـی گذشـت
قطعه قطعه می
شـدم هر لحـظه مـثل جمله ای 
که مردد از لبان
مردی الکن می گذشت
ساحران ایمان می
آوردند موسی را اگر 
ماه نو از کوچه
ها در روز روشن می گذشت
شوق انگشتان من
در لای گیسوهای تو 
باد آتش بود و از
گی
نمی دونم از کجا شروع کنم؟
از خوبیت از امیدت از حرفهای پر از ماهت یا از چشات که من’ کشته حتی از عصبانیتت چون اونم برام غنیمته کاش بدونی که چه قدر دوستت دارم کاش بدونی ارزشت بیشتر از این حرفهاست تو برام مثل بارونی که برام همیشه سبکی میاره مثل بارون از آسمون به دل عاشق من می باره مثل بارون صدات برای دل آدمی آرام و نرمه . چه خوبه بودنت چه خوبهه احساست و حتی لمس کردنت انقدر دوست دارم به اون شونه هام سرت را  بزاری و حرفهای دلم رو بهت بگم باهات گریه
شاید آنقدر که ما فکر میکردیم پیچیده نبود 
سخت میکنیم
سخت
سخت که میشود که دیگر توانی نمیماند 
لنگ پیچیدگیست فعل شدن
ساده باش اتفاق می افتی
سیدتقی سیدی
...............................................
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتیبین رسیدن و نرسیدن گذاشتییک آسمان پرندگی ام دادی و مرادر تنگنای " از تو پریدن " گذاشتیوقتی که آب و دانه برایم نریختی وقتی کلید در قفس من گذاشتیامروز از همیشه پشیمان تر آمدیدنبال من بنای دویدن گذاشتیمن نیستم .. نگاه کن این باغ سوخت تاوان آت
دو سه بار اومدم بنویسم از این موضوع نتونستم و باز پاک کردم .
ولی خیلی ناراحت شدم واقعا
هر چند که چیز مهمی نیست ولی هر دفه که یادم میوفته از اعماق وجودم ناراحت میشم 
و از طرفی دلم میخواد تف کنم به عقل ناقص بشر که ادعاش از خدا بیشتره 
طرف وقتی با این که تا تونستی به همه چی گند زدی و بش توهین کردی و واسه هرچی تقصیر کار پیدا نکردیم انداختین گردن اون ؛میاد واسه این که بگه بابا به درک دوستیم ؛حالا یه گوهی هم خوردی اصلا دو تا بخور نمیشه که اینطوری مگه چ
وَ هُوَ الَّذی
سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا
وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ
حِلْیَةً تَلْبَسُونَها (النحل : 14)

او کسى است
که دریا را
مسخّر (شما) ساخت تا از
آن، گوشت تازه
بخورید و زیورى
براى زینت دادن خویش از
آن استخراج کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
 
***تکلیف: ماجرایی بنویسید که یکی از شرهای سوره مبارکه فلق درون آن ماجرا نمایان شود.
مثل هر روز داشتم پیاده از مدرسه به خانه می اومدم که به اتفاق دوست دوران راهنماییم را دیدم...خیلی تغییر کرده بود...از موهایش بگیر تا کفشش.خیلی توجهی نکردم و مثل سابق باهاش گرم گرفتم..خیلی خوش گذشت یکی دوساعت حرف زدیم و هی خندیدیم.گفت برای اینکه دیگه ازهم بی خبر نشیم هردومون یه بازی آنلاین کنیم من هم قبول کردم.بعد از خداحافظی رفتم خانه.
بازی
هزار ۱۰۰۰ کلمه پرکاربرد زبان انگلیسی با معنی
                                                              This is a list of the 1,000 most commonly English words.

شماره
معنی فارسی
 English Word

۱
عنوان
as

۲
من
I

۳
خود
his

۴
که
that

۵
او
he

۶
بود
was

۷
برای
for

۸
در
on

۹
هستیم
are

۱۰
با
with

۱۱
آنها
they

۱۲
بودن
be

۱۳
در
at

۱۴
یک
one

۱۵
دارند
have

۱۶
این
this

۱۷
از
from

۱۸
توسط
by

۱۹
داغ
hot

۲۰
کلمه
word

۲۱
اما
but

۲۲
چه
what

۲۳
برخی از
some

۲۴
است
is

۲۵
آن
it

۲۶
شما
you

۲۷
و یا
or

۲۸
حال
had

۲۹
تر
the

۳۰
از
of

۳۱
به
to

۳۲
و
and
گروه اول (کلاس ساعت 14 الی 16 روز پنجشنبه):
* گروه دوم هم در ادامه همین لیست آمده است
اصغری: 46، 47 و 48
بارانی: 49، 50 و 51
پاشایی:52، 53 و 54
پروانه: 55، 56 و 57
توتون شناس:58، 59 و 60
جهان: 61 و 62
جوراب باف: 68، 69 و 70
سرباز: 71، 72 و 73
صادقی: 74، 75 و 76
صدیق فرد: 78، 79 و 80
عباسی: 81، 82 و 83
فلاحت: 84، 85 و 86
کاکه رشی:87، 88، 89 و 90
مرادبگی: 91، 92، 93 و 94
مسلمی: 95، 96، 97 و 98
مغفرت جو: 99، 101 و 102
منوری: 103، 104 و 105
 
گروه دوم (ساعت 16 تا 18 روز پنجشنبه):
اولاد غفاری:49، 50 و 51
باباپور:52، 53 و 54
پوری: 55، 56 و 57
پیرو
باربری مشهد
 
 
 حمل و نقل آسان و مطمئن از مشهد به تمامی شهرهای استان یزد با تخفیف ویژه توسط باربری مشهد. حمل بار از مشهد به شهرهای تهران شیراز تبریز اهواز اصفهان کرج قم کرمانشاه ارومیه رشت زاهدان کرمان اراک همدان یزد بندر عباس زنجان قزوین سنندج خرم آباد گرگان ساری بجنورد بندر بوشهر بیرجند ایلام شهرکرد سمنان یاسوج و...
حمل نقل آسان مشهد یزد
 
خود می خور نبودیم قلیان
تنباکو
زغال
قیمت تنباکو
لیکن ز می ندانیممی با دود عوض گشتجز دود هیچ نخواهیمجام می ام زغال گشتساقی دگر نداریمقلیان مثال می گشتاز می خبر نداریمدودی به جای معجونکی اینچنین توان شد؟سرای میخانه هاگویند که قلیان شداز غم ها گریزیگر با دود نشینیآثار عشق هویداتنباکو چو بینیدر گوشه ای نشستنکس رانصیب نیامدبا ما هم نشین شودیدی که یار بیامددودی به دل دمیدنبه ز هزار شراب استاز غم خوری حذر کندنیا همی سراب است
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (آل‏عمران : 200)

اى اهل
ایمان در کار
دین صبور باشید
و یکدیگر را
به صبر و
مقاومت سفارش کنید
و مهیا و
مراقب کار دشمن
بوده و خداترس
باشید، باشد که
پیروز و رستگار
گردید

مطلب مرتبط: راه‌کار قرآن کریم برای مقابله با دشمن
خبر به
دور
ترین
نقطه
جهان
برسد
نخواست او
به
منه
خسته
بی
گمان
برسد
شکنجه بیشتر
از
این
که
پیش
چشم
خودت
کسی
که
سهم  تو باشد
به
دیگران
برسد
چه می
کنی؟اگر
او
را
خواستی
یک
عمر
به راحتی
کسی
از
راه
ناگهان
برسد
رها کنی
برود
از
دلت
جدا
بشود
به انکه
دوست
ترش
داشت
به
ان
برسد
رها کنی
بروند
و
دوتا
پرنده
شوند
 خبر
به
دورترین
نقطه
جهان
برسد
گلایه ای
نکنی
و
بغض
خویش
را
بخوری
که هق
هق!...
تو
مبادا
به
گوششان
برسد
خداکندکه...نه..نفرین
نمیکنم
..نکند
به او
که
عاشق
او
بوده
مجازات کسی که باوجود مشاهدۀ انواع نشانه‌های الهی ایمان نمی‌آورد، با دیگران مساوی نخواهد بود؛ همان‌طور که حضرت عیسی علیه‌السلام وقتی با درخواست مائدۀ آسمانی از سوی حواریون برای اطمینان قلبی و ایمان بیشتر مواجه شد، کلام پروردگار را این‌چنین برای آنان بازگو کرد که:

ادامه مطلب
۱- استفاده از فرصت‎های تازه
آن‎هایی که خودشان را خوش‎شانس می‎دانند، این توانایی را دارند که به موقع فرصت‎ها را به چنگ آورند و از آن‎ها استفاده کنند. این افراد از هر راه جدیدی که جلوی پایشان باز می‏شود استقبال می‎کنند و در آن مسیر قدم برمی‎دارند.
وایزمن می‎گوید، انسان‎های بدشانس درست برعکس عمل می‏کنند: " این آدم‎ها به برنامه یکنواخت خود عادت کرده‎اند و حتی اگر فرصتی برایشان پیش بیاید، از رفتن به سمت آن می‎ترسند."
۲- پیروی از حس ششم
پی
منو بزن هرچى محکم تر بهتر!
عقیده ى تایلر خودویرانگرى بود ساختن یک باشگاه مشت زنى اما مشت زنى به خود.
درست یک رابطه ى دو طرفه، زخمى شو اما جرئت بدست بیار. تمامیه کسانى که کنار هم جمع شدند و قدرت بدست اوردن شغل هاى ساده اى داشتن که مجبور به حرف شنوى از رییس خود بودند حتى بعضى دچار افسردگى مثل باب؛ درد میتونه همه چیز رو درمان کنه میتونه از ادما خود واقعییشون رو بیرون بکشه تنها یک قدم لازمه،یک موجود خیالى که با واقعیت جریان گرفته دیده نمیشه اما باو
زیبایی
شمار صفحاتی که در گوشه و کنار جهان بر آنها حروفی نگاشته شده، به هزاران هزار برگ می رسد، بی آن که مورد توجه قرار بگیرند بجز این که همگان، مفاهیم مورد نظر نویسنده را در قالب آن حروف، جست و جو می کنند؛ اما براستی چه ویژگی باعث می شود که یک اثر خوشنویسی برجسته، هزاران نفر را تحت تأثیر قرار می دهد و هر فرد هنردوستی را ساعتها به درنگ و توجه در مورد خود وا می دارد؟ مقدار چوپ و پارچه ای که در تابلوهای نقاشی به کار رفته آن قدر ناچیز است که مورد تو
گاهی خدا برایت همه پنجره ها را میبنددوهمه درها را قفل میکندزیباست اگر فکر کنی آن بیرون هوا طوفانی استو خدا درحال مراقبت از توستْ وَ عَسىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (٢١٦)بقرهو بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا می داند و شما نمی دانید
 شب و مهتاب سیاه
آسمان قیراندود
دلِ من پر شده از غصه‌ی یک دخترِ شوخ
زیرِ چترِ خفقا‌ن‌آورِ باد
لبِ نمناک زمان ، آسمان را به زمین دوخته بود
بر لبم
که صدای آمد
«در پی یار و هوس ، هر کسی بود خدایا وه وه
روسیاه است و سیاه ، روزگارش»
در سرم شعله کشید
از تهِ سینه صدا آوردم ، داد زدم:
«پرسشی داشتمت
پاسخی هست تو را؟»
و خدا صاف و صبور ، چشم در چشم سرم دوخت و گفت:
«حاجتی هست تو را؟»
گفتمش: «یارِ هوس‌باز حرام؟
پس بهشتم با چیست؟
نه مگر لذتِ حور؟
نه مگر ساقی
اول یک جمله بگویمراستشگاهی از شدت علاقه به زندگیحتی سنگها را هم می‌بوسمکلمه‌ها راکتاب‌ها راآدم‌ها را دارم دیوانه می‌شوم از حلولاز میل حلول در هر چه هست در هر چه نیستدر هر چه که هر چهچهو هی فکر می‌کنممخصوصا به تو فکر می‌کنمآنقدر فکر می‌کنمکه یادم می‌رود به چه فکر می‌کنمبه تو فکر می‌کنممثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بیدبه تو فکر می‌کنممثل مسافر به راهمثل علف به ابرمثل شکوفه به صبح و مثل واژه به شعربه تو فکر می‌کنممثل خسته به خ
او
مادر لشکری از مردهایی 
که به امرش سینه سپر می کنند
در مقابل دشمن
او
بی بیِ پیر دشت هایی که سال ها
میزبان گله ی سواران مهربان بوده
او
غم های بی رنگ و بی شمارش را
توی موهای سفیدش ریخته
و بوی زنانگی اش هر صبح و ظهر و غروب
چادر کلّ کولی ها را پر می کند
او
نمیه های شب 
یک تشنه ی کشنده می شد
بی اینکه بداند ادعا چیست
نشسته در کنج و به دوردست ها چشم می دوخت
و نمی داست
دست هایی را که نزدیک به شکارش اند
سربازِ از جنگ بازگشته هیچ نمی دانست دوست و دشمن را
ول
شرکت صنایع غذایی مینو شرق یکی از بزرگترین مجتمع های صنعتی تولید کننده مواد غذایی نظیر بیسکوییت،پفک،تافی در منطقه جنوب شرق ایران در سال 1373در غرب شهرستان زاهدان به وسعت 24 هکتار به بهره وری رسیده است.این شرکت متعلق به شرکت اقتصاد و خودکفایی آزادگان می باشد.ظرفیت تولید روزانه حدود 100تن انواع بیسکوییت و پفک و تافی می باشد.
شرکت مینو شرق اولین شرکت صنایع غذایی پذیرفته شده در سازمان بورس ایران در استان سیستان و بلوچستان است.این شرکت اولین تولیدک
سلام:)
تولدت مبارک مهنا جوجله
هر چند کلن خیلی از دستت ناراحتم بابت اون روز که وسط خیابون قالم گذاشتی ولی بازم دوستت دارم و بت میگم که تولدت مبارک
ایشالا که یکیک له خاس ترین نوزده سالگی گل دنیا بو تو به و هیچکام له آرزو کانو آرزو نمینه و بشکم ایتر عقلو بشکه و کردی قسه کردن من مسخره نکیت،هر چند که تنیا کسیکیت که تکتا کردی قسه اکم
بخوام عاطفی حرف بزنم باید بگم که خیلی دوست دارم و برام خیلی عزیزی ولی یه چیز جالبی هست و اون اینه که سوال پیش میاد که چر
چقدر تلخ و دردناک است تصور خانواده‌ای که در آن آتش به دام افتاده‌اند و پدر و مادی که برای نجات یکدیگر و برای نجات فرزندانشان از سوختن به هر در دیوار می‌زنند! ولی خداوند متعال خبر از آتشی می‌دهد که به‌مراتب سوزناک‌تر و عظیم‌تر از آتش این دنیا است...

ادامه مطلب
 دانش آموزان عزیز؛
سلام؛      قرآن نور است و کتاب هدایت و رستگاری ، اگر می خواهیم سعادت هر دو جهان را از آن خود کنیم باید ازدستورات این کتاب آسمانی پیروی نماییم. در این مسابقه سعی شده است آیاتی که در سوره مائده به مومنین خطاب شده است معرفی شود.
ترجمه سوره را با دقت مطالعه کنید، چرا که هدف از برگزاری این مسابقه انس بیشتر با قرآن و آشنایی با دستورات  آن است .
سوالات را از واحد پرورشی دریافت کرده و  پاسخ درست سوالات را تا تاریخ 30/آذر/98 به واحد پرو
سروده فکر فردا
رو
به آسمان
در
شبی پر ستاره
به
دل می گویم
روزگار
بیدمشکی بشریت کی می رسد
از
پشت جبهه عرق بیدمشک هم رسیده است
سر
می کشم و به ستاره ها نگاه می کنم
منورهای
بسیاری از بالای سرم عبور می کنند
به
سرباز کناری می گویم
اینها
ستاره های بشری هستند
ببین
چقدر حقیرند
با
چه هدفهای شومی
روشن
می شوند
بیا
پنهان شویم در عمق شب
بیاد
معشوقه های معصوم
معشوقه
های تنها
معشوقه
های ناامید
حیف
است این همه ستاره وکهکشان را
این همه هستی را
از
دست بدهیم
جنگ
ا
سلام و وقت‌خوش، باید خیلی تند و تلگرافی بنویسم؛ وقت نیست، و بادها تند و ناگزیر می‌وزند.
__________
دیروز داشتم برمی‌گشتم. توی راه ناگهان حس کردم همه‌ی این وقت‌ها (که دقیق یادم نیست از کی تا امروز که اول تابستان است) توی ذهن‌ام تخلیص و بعد قطعی شدند.
این دوست‌داشتنْ شکلِ دیگری از هم نه حتی، خودِ مرگ است. فکر کنید توی جاده دارید می‌روید. رو‌برو یک کوهی‌ست که تمام جاده را گرفته. شما تا جایی‌ که جا دارد گاز می‌دهید و فرمان را جوری تنظیم می‌کنید ک
گذشته از اینکه از همون دور وقتی طرف رو دیدم، منقبض شدم و توی دلم به خودم و اون زنی که به زور توی باشگاه شماره ام رو گرفت، فحش دادم؛ درک نمی کنم چطور کسی از دختری که سال ها تلاش کرده برای کسب مهارت های مرتبط با شغلش و قطعا قبول نمی کنه خونه نشین بشه، درخواست آشنایی می کنه و بعد زل می زنه توی چشم هاش و میگه: (( وظیفه ی اصلی زن خونه داری و تربیت فرزندانه! حالا کار هم خواست بکنه، "پارت تایم" فقط. وظیفه شوهره که خرج خونه رو بده. زن اولویتش باید این باشه که
در قرآن خداوند حدود ده امر و نهی صادر می کند و آنها را حکمت می نامد. در تورات هم ده فرمان به موسی ع مشهور شده است. فرمان توحید، احترام به والدین، نهی از قتل و زنا، چهار فرمان مشترک با حکمتها هستند ولی بقیه فرمانها در دیگر آیات مورد تأیید قران هستند .
اما ده فرمان با ده حکمت چند تفاوت مهم دارد.
ادامه مطلب
ریخچه کارخانه قند.............................................................................................5مقدمه ........................................................................................................7مراحل تولید قند.................................................................................................... 11اصطلاحات صنایع قند..........................................................................................12دیفوزیون...............................................................................................................17روش تصفیه........................................................................................................22متداول ترین روش خطوط تولید.
یه مدته انگیزه‌مو از دست دادم
اصن فک کنم از وقتی دوباره به طور جدی انگیزه‌مو از دست دادم اینجا رو درست کردم؛ چون یکی دوسالی میشه که اینطوری نبودم.
اون مرضیکه گفتم دستشو گذاشته بود رو گلمو فشار میداد فقط؛آره همون مدتیه دست برداشته از خفه کردنم ولی هنوز کرختم، انگار هنوز باورم نشده دیگه در حال خفه شدن نیسم.
میدونم افسرده نیستم
ولی خیلی به سختی میرم سوپری ۲ هفته یه بار اونم به زور
دوباره خوابم به فنا رفته ( از یو سی الان ۵ صبحه)
۲ روزه که صورتمو
خیلی وقته اینجا نیومدم تا از خودم یکی از روزمرگی هامو به جا بزارم ،ترجیح دادم تو دفترم همه شون رو ثبت کنم.
اما اینجا رو هم دوست دارم و دلم طاقت نیاورد که نیام...
نمی دونم از کجا شروع کنم و از چی بنویسم، از سال نویی که برام بدترین سال نو بود به خاطر از دست دادن یکی از عزیز ترین افراد زندگیم اصلا هیچی ازش نفهمیدم، یا از ۳ تا از بدترین نمره ای هایی تا حالا گرفتم و از خودم اصلا توقع همچین نمره رو نداشتم...
بهترین بخش این چند وقت دیدن دوباره (د) بود هر
خیلی وقته اینجا نیومدم تا از خودم یکی از روزمرگی هامو به جا بزارم ،ترجیح دادم تو دفترم همه شون رو ثبت کنم.
اما اینجا رو هم دوست دارم و دلم طاقت نیاورد که نیام...
نمی دونم از کجا شروع کنم و از چی بنویسم، از سال نویی که برام بدترین سال نو بود به خاطر از دست دادن یکی از عزیز ترین افراد زندگیم اصلا هیچی ازش نفهمیدم، یا از ۳ تا از بدترین نمره ای هایی تا حالا گرفتم و از خودم اصلا توقع همچین نمره رو نداشتم...
بهترین بخش این چند وقت دیدن دوباره (د) بود هر
من با تو بارها حرف زده بودم،
بی آنکه بغضم را فرو خورده باشم یا با نفس های محکم و طولانی
آن رنجه پیچیده به گلایه را در سرم معلق کنم!
من هزار شب از پس زخم های سربازکرده ای 
به تو پناه می آوردم،
تا شاید از بازوان سپر شده ات آرامشی بنا کنم.
من بارها سر روی سینه ات گذاشتم،
در گیر‌ و دار تلخی ها و بی مرامی ها!
مگر طنینی از دوست داشتنت جانم را صبوری دهد!
من با تو خندیده ام 
خوابیده ام 
بغض کرده ام 
شعر خوانده ام !
...
من زیر این پوسته ی تنهایی ،
تویی ساخته ام
هنوز دو سال کامل نشده که اومدم بیرون از شهرم‌ اما حس نامریی بودن دارم
حس میکنم یکی از توی تموم لحظه‌ها پاکم کرده 
دقیقا مثل اون موقعی که هرمیون خودشو از ذهن خانواده‌اش پاک کرد 
حس میکنم یکی منو از توی ذهن همه‌ آدما پاک کرده
واسه همین بین دو ترم نرفتم خونه
واسه همین میترسم تابستون برم خونه
میترسم برم و نامریی شده باشم یا نه ببینن منو ولی به یادم نیارن
میدونی من هیچ وقت دختر مهربون و خوش سر و زبونی نبودم
من همونی بودم که باید حواسمو جمع میکرد
تموم شدش رسیدیم به آخر ضلع چهارم این مربع.
بچه که بودم از رسیدن چهارشنبه سوری عصبانی بودم.چهارشنبه سوری که میشد داییم جعبه ماشینش رو پر میکرد از ترقه و میومد سنندج،منم که از تموم این چیزا متنفر بودم و ترجیح میدادم بشینم رنگو نگاه کنم.
این بود که چهارشنبه سوری که میشد چهار سنون بدنم به لرزه میوفتاد.
نمیدونم ولی هر چی یه تاریخ مصرف داره.
امسال هم تاریخ مصرفش تموم شد و داره میره به تاریخ بپیونده.امسال سال چیز های بزرگ بود.از دست دادن های بزرگ و دس
دانستنی های جالب دنیا
1- حلزون می‌تواند 3 سال بخوابد.
2- به طور میانگین مردم از عنکبوت بیشتر
می‌ترسند تا از مرگ!
3- اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل
شما راه بروند، این صف به خاطر سرعت تولید مثل هیچ‌وقت تمام نخواهد شد.
4- خطوط هوایی آمریکا با کم کردن فقط یک
زیتون از سالاد هر مسافر در سال 1987 توانست 40000$ صرفه‌جویی کند.
( دانستنی های جالب دنیا )
5- ملت آمریکا بطور میانگین روزانه
73000 متر مربع پیتزا می‌خورند
.
6- درامریکا سالانه ۱۵نفر بر اثر
گازگرفتگی تو
نمیدونم چرا میون این همههه چیز که تو ذهنم وول میخوره و باعث میشه دست و پام یخ کنن و تپش قلب بگیرم اومدم از اون بنویسم اممم نمیدونم دقیق بعد از چند وقت دیدمش مهم نیست واسم قبلنا همیشه حساب این چیزا دستم بود ولی یه جا دیدم چرا اخه؟ و ول کردم این چیزا رو
راستش ذهنم درگیر بود؛ درگیر این که چه جوری میشه به کسی فکر کنی که اینطوری برخورد کرد منظور از فکر کردن رویا بافتن نیست، فکر کنی که چرا اینطوری شد؟ من چه راهی رفتم که نهایتا به همچین چیزی منجر شد؟
ح
ظهر به‌خیر. فرض کنید که فارسی هیچ نمی‌دانید. و یک صفحه‌ی تذهیب‌کاری‌شده را خیال کنید، روی‌اش به خط ثلث و شکل چلیپا، چیزهایی نوشته به فارسی. و این برگه را خیال کنید از ناکجا به دست‌تان رسیده و فارسی هیچ نمی‌دانید و جان می‌کَنید که بخوانیدش.
حروف الفبا هنوز هم که هنوز است، غریب‌ترین و صریح‌ترینِ شعرها هستند.
و شما هی به هرکجا می‌روید. دمِ عصر می‌نشینید خیره به خط. و دمِ غروب که می‌شود شاید یکی از حرف‌ها را خوانده باشید و چه خنده‌ی نابی
استراتژی به معنای برگزیدن مجموعه اقدامات متفاوتی در مقایسه با رقبا است که پیاده سازی و پیگیری انها منجر به دستیابی به جایگاه یگانه و ارزشمندی در بازار خواهد شد. به اعتقاد نورتون(2002)، سازمانها از استراتژی جهت ایجاد ارزش برای ذینفعان خود استفاده می کنند. به عبارت دیگر، استراتژی یک سازمان مشخص میکند که سازمان چگونه میخواهد برای سهامداران، مشتریان و شهروندان ارزش ایجاد کند (Kaplan
& Norton, 2005 ).
 به نظر مینزبرگ، آلستراند و لمپل(2005)، استراتژی برنام
Ամեն տարի հազարավոր մարդիկ մեկնում են Իրանից Ադրբեջան, Բուլղարիա, Իրաքի, Ռուսաստանի, Գերմանիայի եւ Միացյալ Արաբական Էմիրությունների արտահանման
Տարբեր մասերում Իրանի, այդ թվում, Խորասան, Համադան, Semnan, Մազանդարան, Khūzestān, Հորմոզգանի, կենտրոնական եւ այլուր, ֆերմերները տնկել սխտոր վճարվող Allium տեղական Hamadan, Շիրազ, Մազանդարան եւ Mashhad առավել հայտնի եւ գավառի արտադրության սխտոր Երկրի առաջին աստիճանը կա
 
همۀ انسان‌ها نسبت به اعمال و کردارشان مسئول‌اند و از همۀ آن‌ها دربارۀ آنچه در این دنیا مرتکب شده‌اند بازخواست می‌شود؛ و این چیزی نیست جز اسارت انسان در بند اعمال خویش. مهم این است که بتوانی با بندگی خداوند خود را از این بند آزاد کنی و یا اینکه از عهدۀ آن برنیایی و در حبس بمانی ...
ادامه مطلب
درگیر با سکوت و دلم چون عجوزه ای
بر صورت زشت تحمل چنگ می زند
بی حال می شود که یکبار دگر غروب
تا صبح رویایی پلید آهنگ می زند
حسی عجیب در من انگاری که کوسه ای
از دوری قلاب دلش تنگ می زند
بیوه زنی کم حرف که در انتظار مرگ
موی سرش را مشکی پررنگ می زند
یک کلبه در باران سیل آسا که دزدکی
بر شیشه ی آرامش خود سنگ می زند
یک کرم که خسته ست ، باید خودکشی کند
اما چگونه؟ ، «آه» فقط منگ می زند
پرخاش بی خودی شبیه یک چریک پیر
در بند حرف از کوه و رنج و جنگ می زند
ناقوس د
وقتی کسی ازم درباره عشق سوال میپرسه به این فکر میکنم که واقعا عشق معنای یکسانی داره ؟ 
نه قطعا نداره ، اصلا عشق بین افراد خاصی برقرار میشه ؟ نه قطعا نمیشه، من اصلا عشق رو تجربه نکردم که بخوام درباره اش نظر بدم ، اما اونقدر عشق واقعی دیدم که بتونم تشخیص بدم عشق و عاشقی کیه و چیه ، الان میخوام راجب به عشقی صحبت کنم که این روزا زیاد دارم تو خیابون و در ودیوار میبینم ... 
وقتی میشینم لیلی و مجنون نظامی رو میخونم همش با خودم میگم مگه دیگه قشنگ تر از
تیز می‌خیزانی
لمبر از کاناپه.
پلک‌برهم‌زدنی
گردن افراشته‌ای،
 لبه‌ی
پنجره‌ی رو به‌نشاط.
تپل است،
تپه‌ی رو به‌حیاط
پُرنفس
می‌شَنَوی از جایی
کبکِ کُرچ چمنی،
بانگ برآورده خروس.
بی‌دریغ؛
دوسه‌تیغ،
جامی از دختر رز می‌نوشی
به‌نظر می‌‌‌‌‌آید می‌گَـزَدَت.
می‌زنی پُک به‌چپق،
و عمیقاً
می‌روی توی نخش.
ناگهان می‌بینی،
د
  
و  
      
د
ماری شده است
دارد اندوه ترا می‌بلعد.

شلمان؛ پنجم مرداد 1398 خورشیدی – داوود خانی خلیفه‌محله
سمند
:
موتور
باطری
جعبه فیوز
فیلتر هوا
محفظه روغن موتور
فیلتر روغن
روغن ترمز
سیستم فرمان
میل سوپاپ و میل لنگ
کاتالیست
رادیاتور
فن های خنک کننده
سیستم کولر
ترموستات
رله دوبل
سنسور هوا
شمع ها و وایرها
سیستم سوخت رسانی
سوئیچ اینرسی
مخزن ذخیره گاز
ای سی یو گاز
فیلتر گاز
سیستم سوخت رسانی
و...

تعداد : 1دی وی دی
قابل پخش در دستگاههای خانگی
مجوز :14263
در برای دیدن توضیحات
کامل و یا خرید پستی و یا عکس محصول اینجا را کلیک کنید
استعاره اصیل‌تر است یا آن‌چه استعاره از آن است؟
و یا اصلا، چه انگیزه‌ای در ما هست، که سراغ استعاره می‌رویم؟ هراسناک بودن شئ. یا مقدس‌بودن‌اش. یا زیاده داغ و برافروخته بودن‌اش و این‌جور چیزها که با هم مترادف‌اند و مهم نیست.
اما تو برای من استعاره‌ی چیزی هستی که نام‌اش معلوم نیست. پس تو نقطه‌ی ثقلی. پس تو نام آن‌ نام‌ناپذیری در من. و هرچه هست این‌جا استعاره‌ای از توست. تو نقطه‌ی ثقلی. و از معمای صورت تو، از آن نقطه‌ی حل نشده‌ی کنار چان
شهر نورنبرگ یکی از شهرهای بسیار زیبای آلمان هست. تلفیق آثار معماری مدرن و بسیار زیباش با آثار تاریخی مربوط به قرون وسطی و فضای سنتی، این شهر رو بسیار جذاب و دیدنی کرده..ویزای شینگن آلمان، تضمینی و تخصصیکاملا قانونی و زیر نظر کادر مجرببا توجه به شرایط خاص شما.جهت کسب اطلاعات بیشتر با ما تماس بگیرید09378577757#ویزای_شینگن#ویزای_آلمان#نورنبرگ#آلمان#ویزای_فوری#Nuremberg#germany#germany#Deutschland
پارسال این موقع توی دلم از خدا یه فرشته کوچولو میخواستم و امسال این فرشته تو بغلمه 
از تقریبا دهم فروردین که بیبی چکم مثبت شد زندگیم عوض شد
امسال برای من پر بود از چالشای مختلف خیلی چیزارو تجربه کردم 
اوایل حاملگی بخاطر حالت تهوع اواخرش بخاطر دندون درد کنار یه عالمه دردی که دیگه جزیی از وجودم شد و اگه یه  روز نمیومد سراغم نگران میشدم درد زایمان و بعد از زایمان بی خوابی و خستگی بی اندازه حالم بد بود ولی جالبیش به این بود که توی همه این شرایط ذ
موقع سال تحویل توی دلم آرزوهامو مرور میکردم 
مثل همیشه برای ادامه درسم تاکید نکردم 
انقدر از درس دور شدم که یادم رفت کنکور ارشد ثبت نام کنم بعدش که یادم اومدم و فهمیدم مهلتش تمدید شده هم رغبت نکردم برم ثبت نام کنم 
فعلا آمادگیشو ندارم شاید یکی دو سال بعد دوباره برم سراغش 
فعلا میخوام برم دنبال علاقه ام 
برای دنبال کردن علاقه ام منتظر پول زیاد بودم 
دلم میخواست یا کارمو عالی شروع کنم یا اصلا شروع نکنم 
اما از اول امسال خودمو قانع کردم که با ه
شب‌ها واقعا سخت می‌شه. فکر کردن به این که چندتا روز دیگه رو باید شب کنم تا تموم شه این وضعیت عذابم می‌ده. حداقل اگه می‌دونستم...
و فکر کردن به این که منتظر چی‌ام حتی از اون هم بدتره. انگار چیزی که پر از ملال‌م کرده این خونه‌نشینی باشه. ولی خب... من گول می‌خورم و فکر می‌کنم که مشکلم فقط همینه. و همین سخته. و شب‌ها واقعا سخت می‌شه...
It was late at nightYou held on tightFrom an empty seaA flash of lightIt will take a whileTo make you smile
پ.ن. روزها خوبه امّا. تا وقتی به فردا فکر نکنی همه چی خو
 این را به عنوان اولین مکتوب میان ما حساب کنید. یعنی اولین ‌پیامی که از سمت من به سمت شما فرستاده می‌شود. البته اولین که نه، دومین شاید و چندمین هم؛ چه پیام‌های بی‌شماری میان ما بوده است.
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه‌ زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
منزل سلمیٰ که بادش هر دم از ما صد سلام
پر صدای ساربانان بینی و بانگ جرس
به‌‌هرحال، من لبخندبرلب، تسلیم شما شده‌ام. و شما را تسلیم خودم دیده‌ام. که من فدای آن‌ لحظه‌ی تسلیم شما بشوم. سلا
صدایِ ناله هایِ های هایِ من
فدای نای تو
چگونه گویمت که غم چه می کند؟
همان دمی که آدمی
کنار کوچه منتظر که آدمی کند گذر
میانِ اضطراب لحظه های خسته اش
نگاهِ تو زمین و شرم ساده ای 
همین
همین بس است
تا صدای آرزو کند فراز و فکر  کرده را فرود و عالمِ خیالِ خود به حالِ خود
بیا به ترک اسب من
که ترک کنیم
این ترک شدن ها را
کنار گردنم بکش ، نسیم گرمی از نَفَس
و پشتِ شرم پاکِ تو
به لرزه کوهی از هوس
فشار دستِ من ، میانِ موی تو
طبیعتاً تمامِ آرزوی تو
بس است ، هیس
 دل ایستاده بود
عقل چمدانش را می‌بست
کوتاه آمده بود
از کوتاهی
توی یک کار جای دو دست نبود
دست کشید
می‌ترسید
«چه هرج و مرجِ عظیمی ست ، لافِ آزادی
خدا کند نرود کدخدا از آبادی »
و رخنه تهاجم همه جانبه ای است
«یواش توی دلت؟
یواش توی دلم؟»
کوه نم نمِ باران را دست کم گرفت و شیار پیروز شد
دَه جنگ می شود
با دَه دل
در یک سینه
که یک دل نشده به خون دل می بندد
و نادیده می گیرد قوانین اجتماع را
ما انگار جامعه‌پذیریِ مان در زمان یعقوب لیث صفاری
«که عاش
روزی، یکی از افراد برایم تعریف می کرد که من آدم غافلی بودم، ولی اتفاقی افتاد که مرا عاقل کرد و به بی عقلی ام خاتمه داد. او که فردی پولدار و بسیار ثروتمند بود تعریف می کرد که یک شب، دیرتر از ساعت مقرر به خانه آمدم. ساعت حدود ده شب بود. خانم خانه دراز کشیده بود و استراحت می کرد. برای همین، وقتی گفتم: خانم، شام ما را بیاور. گفت: هم نان در یخچال هست و هم پنیر. بردار و بخور!
ادامه مطلب
میزان تخصص و تحصیلات شما مهم نیست فقط نحوه آموزش مهم است.
ما برای شما فضایی را فراهم می کنیم تا با اساتید مجرب و موفق دوره های آموزش حرفه ای فروش را ببینید.
ده نفر اول که ثبت نام خود را کامل کنند تحت پوشش بیمه و وام پشتیبانی هم قرار می گیرید.
برای اطلاع بیشتر و مشاوره حضوری عدد 1 را به 10007298 ارسال کنید.
به امید موفقیت مالی شما
ارتباط با ما
10007298
09124091509
09128542401
09121146128
www.bime360.com 
خدایی اگر باشد سیبهای گاز زده را باز به شاخه ها آویزان میکند.
ما انسان هایی هستیم که پل های شکسته به راه های مستقیم ترجیح میدهیم.
و اگر تو آنی که با بوسه ات قورباغه به شاهزاده ای تبدیل میشود...و جایگاهش کاخ های بلورین میشود...
 ومن آنیم که  تحریم شدم...از دیدن چشمات...
و تو بی وفا مرغک دلم را چنین دلشکسته کردی....
ونگذاشتی پروانه کوچک عشقم بر روی گلبرگ های نازک عشقت لحظه ای بنشیند...
اما بدان...
بدان که خدای من...آن خداییست که مرهم  دلهای شکستس...
خداییک
نام کتاب

جایگاه کتاب

نسخه مورد تدریس

سال تدریس

تعداد کل صوت های این قسمت

هزینه خرید لینک دانلود


المنطق علامه مظفر

منطق غیر استدلالی
توصیه می شود این کتاب را بعد از منطق یک استاد منتظری مقدم تحصیل نمایید.

المقرر فی شرح منطق المظفر (سید رائد حیدری)

98

تدریس این کتاب به تازگی آغاز شده است.

رایگان




.
المنطق

جدول دانلود صوت های این صفحه بصورت یک جا (با کیفیت خوب)



فایل زیپ

به زودی...







.

جدول دانلود صوت ها به تفکیک جلسات (با کیفیت عالی)


به یاد امام و شهدا

به یاد سفرکرده راه عشق

پاسدار گمنام، همراه صدیق

"شهید شهروز مظفری نیا" 




دعای حضرت امیرالمومنین {روحی له الفداء}

برای خودش و جناب مالک اشتر
:

.

« و أنا أسألُ الله

بسَعَةِ رَحمَتِه

و عَظیمِ قُدرَتِه

علیٰ إعطاءِ کُلِّ رَغبَةٍ

أن یَختِمَ لی ولکَ بالسَّعادَةِ
والشَّهادَة

.

من از خداوند

به رحمت گسترده و قدرت عظیمش

بر برآوردن هر خواهش و مطلوبی

مسألت دارم که

عاقبت من و تو را

به سعادت و شهادت

ختم فرماید »

.

-نهج البلاغه خ
بسم الله الرحمن الرحیم
1-همراه  بچه ها و شهید چمران  در محدوده دب حردان برای شکار تانک رفته بودیم چمران دستور داد همانجا منتظرش باشیم ده متری از ما جدا شد رفت به سمت یک موتور اب دستش را برد داخل پروانه موتور پرنده کوچکی را که انجا محبوس شده بود را بیرون اورد بعد از نوازش و بوسیدن رهایش کرد تا پرواز کند برود
ادامه مطلب
بخند که تنها چیزی که ازت برامون مونده عکساته.بخند بذار هرکی که نگاه میکنه فکرکنه حال دلت از خودت بهتره.بزار هیچکی صدای گریه های شبونتو پشت تلفن با دختری که همه دنیاش موندی نشنوه.پاشو پنجره رو ببند،اگه کسی هم نیست من بهت میگم؛پنجره رو ببند ؛پنجره رو باز کن؛پاشو آشغالا رو ببر دم در،اه چقدر میخوابی پاشو نگات کنم یکم چشای سیاتو ببینم که دارن میخندن.ده چرا صدأت میلرزه،مگه تو نبودی که میگفتی به اینده فکر کنم و امید داشته باشم گفتی به بچه ای فکر کن
بعضی از دوستان بهم می  گن تو خیلی خوبی.
همتا هم می گفت.
فرشته ای فرشته زمینی

بهشون گفتم و می گم فکر نمی کنم خیلی خوب باشم
اصلا این کار من هیچه.
بهشون گفتم و می گم من اگر آدم خوبی بودم خیلی زودتر از اینها این کار رو می کردم. 
تمام سختی هایی که همتا تو این دوران کشیده
احتمالا اشک شبانه و دشکستگی اش از حرف مردم
تنها خوابی هاش
مبارزه با نفس
وووو
می تونست زودتر تموم بشه.
ولی من ...
البته همتا گفت این دوران برای رشد من لازم بوده و این از بزرگواریش بود‌

ن
موجت کجاست تا به شکن‌های کاکلشعطری ز خاک و خانهٔ خود جستجو کنمموجت کجاست تا که پیامی به صدقِ دلبر ساکنان ساحلِ دیگرهمراه او کنم:کاین‌جا غریب مانده پراکنده خاطری‌ستدلبستهٔ شما و به امّید هیچ‌کس!دریا! متاب رویبا من سخن بگویتو مادر منی، به مَحَبّت مرا ببویگرد غریبی از سر و رخسار من بشویدریا! مرا دوباره بگیر و بکن ز جایبگذار همچو موجبار دیگر ز دامن تو سر برآورمدر تندخیر حادثه فانوس برکشمدستی به دادخواهی دلها درآوردمدریا! ممان مرا و مخواهم چ
تو و من می دانیم
غمت از جنسِ خیال
نه امید است محال
دست در دست رهایی بسپار
تو و من می دانیم
که بهاران تهی از تاریکی است
نه بهار است اما
خطه ای سبز در این نزدیکی است
تو و من می دانیم
آنکه در ساحل جزری زد جا
بی خبر از مَدِ دریا برجاست
تو و من می دانیم
آنچه باید ز تماشا دانست
آنچه بایست که از دیدنِ دنیا دانست
تو و من می دانیم
زندگی واهمه ای بوده و هست
ترس ، توفیق ، شکست ، یا مساویِ عدم
تو و من اسلحه در دست و قلم
در جیب
با خلافی پنان
خوب می دانیم
زندگی پشت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها